در آیین زردشتی کسی که اندیشه و گفتار و کردار بد داشته و از همۀ صفات خوب بی بهره باشد، بدکار، فاسق، بی دین، برای مثال درود از ما به بهدین خردمند / که دور است از ره و آیین دروند (زراتشت بهرام - لغت نامه - دروند)
در آیین زردشتی کسی که اندیشه و گفتار و کردار بد داشته و از همۀ صفات خوب بی بهره باشد، بدکار، فاسق، بی دین، برای مِثال درود از ما به بهدین خردمند / که دور است از ره و آیین دروند (زراتشت بهرام - لغت نامه - دروند)
درونج، گیاهی با ساقۀ بلند و مجوف که روی زمین می خوابد، برگ های شبیه برگ بادام، گل های زرد رنگ، ریشۀ گره دار و به شکل عقرب و طعم تلخ که در طب به کار می رود، درونک عقربی، درونه
دَرونَج، گیاهی با ساقۀ بلند و مجوف که روی زمین می خوابد، برگ های شبیه برگ بادام، گل های زرد رنگ، ریشۀ گره دار و به شکل عقرب و طعم تلخ که در طب به کار می رود، درونک عقربی، دَرونه
چنگک و قلاب که به عربی معلاق خواند. (از برهان). چنگک و قلاب. (لغت محلی شوشتر - نسخۀ خطی) ، دلوند، و آن چوبی است که از بالا به عرض درکشند و در را بدان آویزند. (لغت محلی شوشتر - نسخۀ خطی) ، نجاف (به خراسان). (از یادداشت مرحوم دهخدا). دربند. فانه. قنّاحه کلوم. کلون. (یادداشت مرحوم دهخدا) : و عن ابن الاعربی یقال لدروند الباب النجاف و النجران و لمترسه القناح و لعتبته النهضه، و فی کتاب العین القنح اتخاذک. قناحه تشد بها عضاده بابک و نحوها و یسمیها الفرس قانه (فانه) و هو مفتاح معوج طویل. (یادداشت مرحوم دهخدا از تاج العروس). و قائمتاها فی دواره علی قدرالدروند. (معجم البلدان در کلمه سد یأجوج و مأجوج). ثم ساروا معنا الی حبل أملس لیس علیه من النبات شی ٔ... و اذا عضادتان مبنیتان مما یلی الجبل... و کله مبنی بلبن حدید... و اذا دروند حدید طرفاه فی العصادتین... و فوق الدروند بناء بذلک اللبن الحدید و النحاس الی رأس الجبل. (معجم البلدان در کلمه سد یأجوج و مأجوج) ، در شیشه. سر شیشه. در قرابه. سر قرابه. در بطری. سر بطری. سربند. (یادداشت مرحوم دهخدا). سطام. (منتهی الارب) ، نام دارویی است. (از برهان) (آنندراج) (جهانگیری)
چنگک و قلاب که به عربی معلاق خواند. (از برهان). چنگک و قلاب. (لغت محلی شوشتر - نسخۀ خطی) ، دلوند، و آن چوبی است که از بالا به عرض درکشند و در را بدان آویزند. (لغت محلی شوشتر - نسخۀ خطی) ، نجاف (به خراسان). (از یادداشت مرحوم دهخدا). دربند. فانه. قُنّاحَه کلوم. کلون. (یادداشت مرحوم دهخدا) : و عن ابن الاعربی یقال لدروند الباب النجاف و النجران و لمترسه القناح و لعتبته النهضه، و فی کتاب العین القنح اتخاذک. قناحه تشد بها عضاده بابک و نحوها و یسمیها الفرس قانه (فانه) و هو مفتاح معوج طویل. (یادداشت مرحوم دهخدا از تاج العروس). و قائمتاها فی دواره علی قدرالدروند. (معجم البلدان در کلمه سد یأجوج و مأجوج). ثم ساروا معنا الی حبل أملس لیس علیه من النبات شی ٔ... و اذا عضادتان مبنیتان مما یلی الجبل... و کله مبنی بلبن حدید... و اذا دروند حدید طرفاه فی العصادتین... و فوق الدروند بناء بذلک اللبن الحدید و النحاس الی رأس الجبل. (معجم البلدان در کلمه سد یأجوج و مأجوج) ، در شیشه. سر شیشه. در قرابه. سر قرابه. در بطری. سر بطری. سربند. (یادداشت مرحوم دهخدا). سِطام. (منتهی الارب) ، نام دارویی است. (از برهان) (آنندراج) (جهانگیری)
به جلد چیزی رفتن یاکسی رفتن، در پوست کسی یا چیزی شدن. متشکل به شکل او شدن. (آنندراج). در جامۀ کسی درآمدن: هرجا حدیث طرۀ جانانه می رود موج هوا به جلد پریخانه می رود. تأثیر. - شیطان بجلد کسی رفتن، ناسازگاری و بدخلقی آغاز کردن آن کس، کنایه از دغا و فریب خوردن باشد. (آنندراج) : تایکی ریش گاو باشد کس چند چون ابلهان روم به جوال. ظهوری (از آنندراج). - با سگ بجوال رفتن، کنایه از دست و پنجه نرم کردن است با مردم ناباب
به جلد چیزی رفتن یاکسی رفتن، در پوست کسی یا چیزی شدن. متشکل به شکل او شدن. (آنندراج). در جامۀ کسی درآمدن: هرجا حدیث طرۀ جانانه می رود موج هوا به جلد پریخانه می رود. تأثیر. - شیطان بجلد کسی رفتن، ناسازگاری و بدخلقی آغاز کردن آن کس، کنایه از دغا و فریب خوردن باشد. (آنندراج) : تایکی ریش گاو باشد کس چند چون ابلهان روم به جوال. ظهوری (از آنندراج). - با سگ بجوال رفتن، کنایه از دست و پنجه نرم کردن است با مردم ناباب
دروکننده یعنی کسی که غله می برد. (آنندراج). کسی که غله درو می کند. (ناظم الاطباء). آنکه درود. که درو کند. (یادداشت مرحوم دهخدا). جارم. جرمه، خرما یا انگور دروندگان. مختلی، گیاه درونده. (منتهی الارب)
دروکننده یعنی کسی که غله می برد. (آنندراج). کسی که غله درو می کند. (ناظم الاطباء). آنکه درود. که درو کند. (یادداشت مرحوم دهخدا). جارم. جرمه، خرما یا انگور دروندگان. مختلی، گیاه درونده. (منتهی الارب)
گیاهی است دارای ساقه بلند و مجوف که بر زمین میخوابد. برگهای آن شبیه بادام و گلهایش زرد است و ریشه اش گره دار و بهیئت عقرب و طعمش تلخ است و در پزشکی مصرف دارد
گیاهی است دارای ساقه بلند و مجوف که بر زمین میخوابد. برگهای آن شبیه بادام و گلهایش زرد است و ریشه اش گره دار و بهیئت عقرب و طعمش تلخ است و در پزشکی مصرف دارد
کوچه بن بستی که دارای در و دروازه باشد، معبر تنگ و باریک در کوه، دره، قلعه دژ، کوچه پهن و کوتاه، اسیر محبوس. یا در بند بودن در قید، در صدد بقصد. توضیح باین معنی لازم الاضافه است: ملک اقلیمی بگیرد شاه همچنان در بند اقلیمی دگر. (گلستان) یا در بند چیزی بودن بدان علاقه داشتن
کوچه بن بستی که دارای در و دروازه باشد، معبر تنگ و باریک در کوه، دره، قلعه دژ، کوچه پهن و کوتاه، اسیر محبوس. یا در بند بودن در قید، در صدد بقصد. توضیح باین معنی لازم الاضافه است: ملک اقلیمی بگیرد شاه همچنان در بند اقلیمی دگر. (گلستان) یا در بند چیزی بودن بدان علاقه داشتن